معنی نصف کره زمین

حل جدول

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

کره زمین

Erde (f), Erden, Erdung (f)

واژه پیشنهادی

اطلاعات عمومی

سرعت کره زمین

کره ی زمین، همچنان که بیشتر مردم می دانند، دو حرکت دارد. در حرکت نخست بر محور خودش می چرخد، و در حرکت دوم نیز، بر مداری به گرد خورشید می چرخد.
انسان، نخستین بار حرکت زمین بر محور خودش یا همان حرکت وضعی را کشف کرد. همین حرکت است که طلوع و غروب ظاهری خورشید، ماه و ستارگان و همچنین توالی روز و شب را باعث می شود. مدت این حرکت در 360 درجه یا همان یک چرخش کامل زمین، 23 ساعت و 56 دقیقه و 091/4 ثانیه طول می کشد.
در گذشته، گمان می کردند که سرعت چرخش کره ی زمین، هیچ گاه کم یا زیاد نمی شود یا در هر چند قرن فقط نزدیک به یک هزارم ثانیه است! اما نوسان های مختصری وجود دارد! و به علت فرسایش حاصل از جذر و مد دریاها و همچنین تغییر در پوسته ی زمین، مدت روز ممکن است تقریبا در هر قرن یک هزارم ثانیه طولانی تر شود (دانشمندان به این گونه جزئیات علاقمند هستند و همین ها را اندازه گیری می کنند!).
زمین، به گرد خورشید نیز می چرخد یا همان حرکت انتقالی! کره ی زمین در نقاطی از مدار خود، به خورشید نزدیک و در نقاطی دیگر از آن دور می شود. وقتی زمین در نزدیک ترین نقطه ی مدار خود به خورشید قرار گرفته باشد، می گویند در "حضیض است؛ وقتی در دورترین نقطه قرار گرفته باشد، می گویند در "اوج" است. کره ی زمین و تمام سیارات، بر مدار خویش، با سرعتی حرکت می کنند که به فاصله شان از خورشید بستگی دارد. هر گاه سیاره ای به خورشید نزدیک شده باشد، سریع تر از زمانی حرکت می کند که فاصله ی آن بیشتر است! بنابراین، سرعت کره ی زمین در "حضیض" بیشترین و در "اوج" کمترین است. چون فاصله ی زمین از خورشید همواره ثابت نمی ماند، سرعت مداری زمین همیشه تغییر می کند!
زمین در "حضیض"، در مدار خودش با سرعت 30 کیلومتر در ثانیه حرکت می کند. در "اوج" با سرعتی در حدود 29 کیلومتر در ثانیه حرکت می کند.
در انتها بد نیست بدانید براساس پژوهش های جدید دانشمندان دانشگاه مریلند ایالات متحده آمریکا گمانه زنی شده است که زمانی کره ی زمین بنفش بوده است! آن ها بر این باور هستند که میکروب ‌های قدیمی به جای برخی از مولکول‌ ها برای تبدیل نور خورشید به جای کلروفیل مورد استفاده قرار می ‌گرفتند. این مولکول ‌ها به میکروب‌ ها تن رنگی بنفش می ‌داده ‌اند و از این رو چندان بعید نیست که زمین در گذشته بنفش بوده باشد!

فرهنگ فارسی آزاد

نصف

نَصف، (نَصَفَ، یَنصُفُ و یَنصِفُ) نصف شدن، نصف کردن، به نصف رسیدن، خدمت کردن،

لغت نامه دهخدا

نصف

نصف. [ن ُ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نصف [ن َ / ن َ]. (منتهی الارب). || داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن َ / ن َ]. (منتهی الارب). || ج ِ نصف. رجوع به نَصَف شود.

نصف. [ن ُ ص ُ] (ع اِ) ج ِ نصف. رجوع به نَصَف شود.

نصف. [ن ِ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی. (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی. (از المنجد). نَصف. نُصف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، اَنصاف.
- اسطرلاب نصف. رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر، نیم از دایره. (ناظم الاطباء).
- امثال:
از نصف ضرر برگشتن.
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین: کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. (یادداشت مؤلف). میان. (ناظم الاطباء). میان چیزی. وسط چیزی.
- نصف روز، ظهر. نیمروز.
- نصف شب، نیمه شب. نیمشب.
|| داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عدل. (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف. (اقرب الموارد) (المنجد). نصف [ن َ / ن ُ]. (از اقرب الموارد). || (ص) متوسط از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد). که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رجل نصف، مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.

نصف. [ن َ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). نصف [ن َ / ن ُ]. (منتهی الارب). رجوع به نِصف شود. || داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن َ / ن ُ]. (منتهی الارب). || (مص) به نیمه رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیمی از روز بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || به نیمه ٔ چیزی رسیدن. (از ناظم الاطباء) (از زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب). یک نیمه از قوم گرفتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصافه [ن َ / ن ِ ف َ]. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || نیمه ٔ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصف کردن. (آنندراج). گرفتن نیمه ٔ چیزی را. (ناظم الاطباء). || نیمه ٔ قدح نوشیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نوشیدن نیمه ٔ قدح را. (آنندراج). || به دو نیم تقسیم کردن. (از ناظم الاطباء). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نِصاف. نَصاف. نِصافَه. نَصافَه. (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد).

عربی به فارسی

نصف

دونیم کردن , دو نصف کردن

نیم , نصفه , سو , طرف , شریک , ناقص , نیمی , بطور ناقص , نیمه , نصف , بخش , قسمت مساوی

معادل ابجد

نصف کره زمین

552

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری